جدول جو
جدول جو

معنی کره سیاه - جستجوی لغت در جدول جو

کره سیاه
(کُ رِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان. 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاره سیاه
تصویر قاره سیاه
کنایه از قارۀ آفریقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترب سیاه
تصویر ترب سیاه
نوعی ترب با پوست سیاه و ویتامین های a، b و c، ضد اسکوربوت و مفید برای مبتلایان به بیماری های سیاتیک، درد اعصاب، نقرس و سنگ کلیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشک سیاه
تصویر کشک سیاه
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، پینو، لیولنگ، هلباک، هبولنگ، ریخبین، ترپک، پینوک، رخبین، ترف
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
بمعنی سیاه کاسه است که کنایه از مردم ممسک و بخیل و گرفته باشد، و کاسه سیه نیز گویند. (برهان) (آنندراج). سیاه کاسه. سیاه دست و سیه دست. (انجمن آرا) :
زرد گردد روی آن کاسه سیاه
چون ببیند خوان او خوالیگرش.
پوربهای جامی (از انجمن آرا بخش کنایات)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
خری که پوست بدنش سیاه است. ادلم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است مابین سمرقند و تاشکند و بسمرقند نزدیک است، گویند مقنع خراسانی که او را حکیم بن عطا میگفتندبزور سحر و شعبده مدت دو ماه از چاهی که در عقب کوه سیام کنده بود، ماهی برمی آورد و آن ماه از پس آن کوه طلوع میکرد و تا پنج فرسخ در پنج فرسخ نور آن ماه می تافت، و بفتح اول هم آمده است، (برهان) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) :
نه ماه سیامی نه ماه فلک
که اینت غلام است و آن پیشکار،
رودکی،
اسب تو هنگام جستن نسبتی دارد زباد
وقت آسایش نهادن دارد از کوه سیام،
فرخی،
مرکبی کو چو بیستون نبود
چون تواند کشید کوه سیام،
فرخی
لغت نامه دهخدا
لقبی بود که مخالفان آزادی به سیدعبداﷲ بهبهانی داده بودند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
ددۀ سیاه. کنیز سیاه پوست. زن حبشی یا زنگی سیاهپوست. کنیز و امۀ سیاه: مثل دده سیاه، سخت سیه چرده و چرکین. مگر دده سیاهی، سیاه و آلوده به سیاهی هستی
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وِ)
درخت ناژو و آن را به عربی صنوبر الصغار خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). کاج:
نه لاله برگی و هستی برنگ لالۀ سرخ
نه شاخ سروی و هستی بقد چو سرو سیاه.
ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ رِ)
دهی از دهستان سرشیوست که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
طایفه ای از طوایف ایل قشقائی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 83)
لغت نامه دهخدا
(کُ قَ عِ نَ)
دهی از دهستان دشمن زیاری است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 927 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ)
دهی از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی خاور زاغه و 4 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد واقع است. جلگه و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از سراب چکمه سیاه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن فرش و جاجیم و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ دالوند می باشند که برای تعلیف احشام خود به قشلاق اطراف میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ فِ)
رخبین. قره قروت. کبح. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رِ)
دهی است از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی شمال خاوری چقلوندی کنار راه فرعی چقلوندی به بروجرد. دامنه و سردسیر. آب آن از چشمۀ خره سیاه. محصول آن غلات، صیفی، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی. راه اتومبیل رو است و اهالی زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منزلگاهی فیمابین نیشابور و ترشیز (کاشمر]. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ لَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اسلام آباد غرب. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیم و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. سکنه 249 تن. آب آن از چشمه ومحصول آن غلات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق فراش بند است. (فارسنامۀ ناصری). ازقرای فراش بند است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ص 112)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ رِ غَ)
دهی از دهستان چقلوندی است که در بخش سلسله شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد که از طایفۀ چقلوندی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است نوزده فرسخ میانۀ جنوب و مشرق فلاحی به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرگ سینه
تصویر کرگ سینه
آنکه دارا سینه و بری چون کرگدن باشد: (گور ساق و شیر زهره یوز تاز و غرم تک پیل گام و کرگ سینه رنگ تاز و گرگ پوی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه سیاه
تصویر کاسه سیاه
ممسک بخیل: (زر گردد روی آن کاسه سیاه چون ببیند خوان او خوالیگرش) (پوربهای جامی انجمن آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره ماه
تصویر کره ماه
آیشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه سیاه
تصویر کاسه سیاه
بخیل، خسیس
فرهنگ فارسی معین